داستان ابلیس و مرد عابد

قرآن و زندگی

مطالب وبلاگ از عرفان وقرآن است

داستان ابلیس و مرد عابد

ابلیس و مرد عابد

در میان بنی اسرائیل عابدی بود. وی را گفتند:« در جایی درختی است و قومی آن را می پرستند» عابد خشمگین شد، برخاست و تبر بر دوش نهاد تا آن درخت را قطع کند. ابلیس به صورت پیری ظاهرالصلاح، بر مسیر او مجسم شد، و گفت:« ای عابد، برگرد و به عبادت خود مشغول باش!!!» عابد گفت:« نه، بریدن درخت اولویت دارد» مشاجره بالا گرفت و درگیر شدند.

عابد بر ابلیس غالب آمد و وی را بر زمین زد و بر سینه اش نشست. ابلیس در این میان گفت: «دست بدار تا سخنی بگویم، تو که پیامبر نیستی و خدا بر این کار تو را مامور ننموده است، به خانه ات برگرد، تا هر روز دو دینار زیر بالش تو بگذارم؛ با یکی معاش کن و دیگری را به نیازمندان انفاق نما و این بهتر و صواب تر از قطع آن درخت است»؛ عابد با خود گفت :« راست می گوید، یکی از آن به صدقه دهم و آن دیگر هم به معاش صرف کنم» و برگشت…...
بامداد دیگر روز، دو دینار دید و بر گرفت. روز دوم دو دینار دید و برگرفت. روز سوم هیچ دیناری نبود. خشمگین شد و تبر برگرفت. باز در همان نقطه، ابلیس پیش آمد و گفت: «کجا؟» عابد گفت:«تا آن درخت را قطع نمایم »؛ گفت«دروغ است، به خدا هرگز نتوانی به قطع آن» با هم درگیر شدند. ابلیس عابد را بیفکند چون گنجشکی در دست!!! عابد گفت: « دست بدار تا برگردم. اما بگو چرا بار اول بر تو پیروز آمدم و اینک، در چنگ تو حقیر شدم؟»
ابلیس گفت:« آن وقت تو برای خدا خشمگین بودی و خدا مرا مسخر تو کرد، که هرکس کار برای خدا کند، مرا بر او غلبه نباشد؛ ولی این بار برای دنیا و دینار خشمگین شدی، پس مغلوب من گشتی
.

نظر خود را راجع به مطلب بگویید



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





[ پنج شنبه 26 بهمن 1391برچسب:ابلیس و مرد عابد,حکایت ابلیس و مرد عابد,ابلیس, ] [ 10:57 ] [ حسین ] [ ]